چهارده.

من،
از موسیقی خنده‌ات،
سمفونی‌ها ساختم …

از چشمه‌ی نگاهت،
باغ‌ها آراستم …

از گرمای دستانت،
خورشید آموختم …

از آوای سکوتت،
شعرها سرودم …

من،
از رویای تو،
سفرها رفتم …

از ژرفای زمین،
تا بلندای آسمان …

از سطح واژه،
تا بطن معنا …

سفرها رفتم …

از پوچ‌ترین لحظه‌ی عمر،
تا زنده‌ترین حالت خاک …

از پَست‌ترین ذره‌ی ذات،
تا پاک‌ترین بارش نور …

رفتم، اما …
نرسیدم …

  1. حامد در 22 سپتامبر 2013 در 21:51 گفته است :

    من از ژرفای سرودت
    لذت‌ها برده‌ام 🙂

  2. نیکی در 22 سپتامبر 2013 در 23:09 گفته است :

    خیلی خوبن… همشون 🙂

 

 

 

[ RSS نظرات این نوشته ] - [ ارسال بازتاب ]