بیست.

من،
دیری‌ست هم آغوشِ بادم،
فراموش،
بر بستر موج،
جاری در گذشته …
مدت‌هاست که رفته‌ام …

رفته از یاد،
رفته بر باد،
رفته از حوصله‌ی واژه،
رفته حتی از ناخودآگاه‌ترین لحظه‌ی چشم‌هایی خیره …
رفته از نیرنگ خاک،
رفته از غرق شدن در یاد،
رفته از مرموزترین آواز سکوت،
رفته از لمس دست،
رفته از وزن شعر،
رفته از بودنِ رویای رنگین عبور …

دستت را،
سایبان چشمانت نکن؛
من مدت‌هاست که رفته‌ام …

  1. آقای ‌پژمان در 15 دسامبر 2013 در 13:35 گفته است :

    صبوری صبوری بورز

  2. :) در 16 دسامبر 2013 در 20:18 گفته است :

    >:)<

  3. شمیم در 25 دسامبر 2013 در 22:53 گفته است :

    به‌به 🙂

 

 

 

[ RSS نظرات این نوشته ] - [ ارسال بازتاب ]