تو میروی و من امتدادِ دلتنگیام را میکارم، باغی میرویانم و برای پرندههایش شعرهای تو را میخوانم.
هر چهار اقلیم را کنار هم مینشانم تا هیچ کبوتری پر به هجرت نگشاید.
باغی میرویانم٬ برای همهی قاصدکهای گمشده؛ و برایشان از سرزمینی میخوانم که باد به مشرق میوزد.
باغی میرویانم و هر شاخه از هر درخت را نام مینَهم تا دیگر هیچ قاصدکی سرگردان نباشد.
…
تو میروی و من تهماندهی توانِ تخیلم را ابر میکنم تا بارانش، تمامِ جادههای برگشتت را پاک کند.
تا که بارانش، باز خیال شکوفه بر سرِ سبزِ درختهای باغ بیاندازد و رنگینکمانش، خاطرهی رنگهای رفتهی خاطراتِ باغ را رنگی تازه زند.
…
تو میروی و باران، میروی و سِیل، میروی و من، سقوط آبشار میشوم.
آنلاگ. منفی سه.
شده در تاريخ : 28 نوامبر 2016 | بدون نظر