آرشیو برای ماه سپتامبر 2014

سی. پایان.

جستجو می‌کنم …

در خاطراتِ پاییز …
در قطراتِ باران …
در سپیده‌ی صبح …
در قرمز و زردِ غروب …

جستجو می‌کنم لحظه‌ای را،
که شکوفه،
بر تنِ سبزِ رویامان بود …
«نبودن»،
دورترین صَرفِ وهمِ آینده بود …
و باران،
‌نشانه‌ی پاییز …
که پاییز،
پادشَهِ فصل‌هامان بود …

جستجو می‌کنم …
لحظه‌ای را، جامانده در جنونِ روزگار …
که تو،
آن‌جا ایستاده‌ای،
کنارِ بودنِ من …
ساعت‌ها،
بی‌عقربه بودند …
و ما،
به تنهایی شهر می‌خندیدیم …