بیست و پنج.

من با تو از بهار گفتم،
از زیباییِ شکفتن برایت خواندم،
خطوطِ دستت را شعر کردم و
به قاصدک سپردم …

این فاصله اما …

چَشم در چشمانت دوختم،
سکوتت را تعبیر کردم،
بغض و تردید را توشه کردم و
راهی شدم …

این فاصله اما …

از مقصدم گذشتم،
جاده را با حروفِ باران فرش کردم،
عرضِ زمین را طی کردم و
در حاشیه‌ی جهانم آرام شدم …

این فاصله اما …

رویایم را هندسه کردم،
واژه‌هایم را رنگِ پرواز زدم،
آسمانت را اوج گرفتم و
از بلندترین رویایم سقوط کردم …

این فاصله اما …

دیگر،
نه هوای بارانی،
نه خنده‌های پیاده‌رو،
نه دلِ تنگِ دست‌ها،
نه حجمِ تنهاییِ آدم‌ها …

نه،
دیگر این فاصله را،
هیچ بهانه‌ای پُر نخواهد کرد …

  1. :) در 23 مارس 2014 در 10:46 ق.ظ گفته است :

    خیلی تلاش کردم بفهمم کجاش رو بیش‌تر دوست دارم، نتونستم که! بهتریییین مثل همیشه 🙂 :X

  2. آقای ‌پژمان در 28 مارس 2014 در 12:50 ب.ظ گفته است :

    چه کنم فاصله بینمون اگه هست
    کار این زمونه‌ی نامهربونه

  3. فاصله در 1 آوریل 2014 در 8:33 ب.ظ گفته است :

    این فاصله، این فاصله … امان از این فاصله … خوبه سر کلاسای فیزیک برای تدریس ابعاد مختلف بیان همین فاصله رو مثال بزنن، اونوقت آدم قشنگ مفهوم بعد رو درک میکنه.
    این بیت هم که میگه
    “در حسرت دیدار تو آواره ترینم
    هر چند که تا منزل تو فاصله ای نیست”
    به کلی باطله!
    😉

  4. مهدی در 5 آوریل 2014 در 1:34 ق.ظ گفته است :

    یاد شعر محمدعلی بهمنی افتادم:

    گفتم بدوم تا تو همه فاصله‌ها را
    تا زودتر از واقعه گویم گله‌ها را…

    متن خیلی خوبی بود.
    خوبی متن‌هات اینه که امضای خودت توشون هست 🙂

    البته در مورد بعضی از جزئیات متن باید باهم صحبت کنیم 🙂

  5. سمیع در 8 آوریل 2014 در 12:04 ق.ظ گفته است :

    حکماً تنها بنایی که اگر بلرزد محکم تر می شود دل است…

 

 

 

[ RSS نظرات این نوشته ] - [ ارسال بازتاب ]