من با تو از بهار گفتم،
از زیباییِ شکفتن برایت خواندم،
خطوطِ دستت را شعر کردم و
به قاصدک سپردم …
این فاصله اما …
چَشم در چشمانت دوختم،
سکوتت را تعبیر کردم،
بغض و تردید را توشه کردم و
راهی شدم …
این فاصله اما …
از مقصدم گذشتم،
جاده را با حروفِ باران فرش کردم،
عرضِ زمین را طی کردم و
در حاشیهی جهانم آرام شدم …
این فاصله اما …
رویایم را هندسه کردم،
واژههایم را رنگِ پرواز زدم،
آسمانت را اوج گرفتم و
از بلندترین رویایم سقوط کردم …
این فاصله اما …
دیگر،
نه هوای بارانی،
نه خندههای پیادهرو،
نه دلِ تنگِ دستها،
نه حجمِ تنهاییِ آدمها …
نه،
دیگر این فاصله را،
هیچ بهانهای پُر نخواهد کرد …
خیلی تلاش کردم بفهمم کجاش رو بیشتر دوست دارم، نتونستم که! بهتریییین مثل همیشه 🙂 :X
چه کنم فاصله بینمون اگه هست
کار این زمونهی نامهربونه
این فاصله، این فاصله … امان از این فاصله … خوبه سر کلاسای فیزیک برای تدریس ابعاد مختلف بیان همین فاصله رو مثال بزنن، اونوقت آدم قشنگ مفهوم بعد رو درک میکنه.
این بیت هم که میگه
“در حسرت دیدار تو آواره ترینم
هر چند که تا منزل تو فاصله ای نیست”
به کلی باطله!
😉
یاد شعر محمدعلی بهمنی افتادم:
گفتم بدوم تا تو همه فاصلهها را
تا زودتر از واقعه گویم گلهها را…
متن خیلی خوبی بود.
خوبی متنهات اینه که امضای خودت توشون هست 🙂
البته در مورد بعضی از جزئیات متن باید باهم صحبت کنیم 🙂
حکماً تنها بنایی که اگر بلرزد محکم تر می شود دل است…