من،
دیریست هم آغوشِ بادم،
فراموش،
بر بستر موج،
جاری در گذشته …
مدتهاست که رفتهام …
رفته از یاد،
رفته بر باد،
رفته از حوصلهی واژه،
رفته حتی از ناخودآگاهترین لحظهی چشمهایی خیره …
رفته از نیرنگ خاک،
رفته از غرق شدن در یاد،
رفته از مرموزترین آواز سکوت،
رفته از لمس دست،
رفته از وزن شعر،
رفته از بودنِ رویای رنگین عبور …
دستت را،
سایبان چشمانت نکن؛
من مدتهاست که رفتهام …
صبوری صبوری بورز
>:)<
بهبه 🙂