هجده.

برگ،
زرد شد،
افتاد و خاک شد …

ابر،
باران شد،
بارید و جویبار شد …

دانه،
درخت شد،
رشد کرد و شکوفا شد …

چشمانم،
در انتظارِ جُستنِ روزگارِ وصلِ یوسفی گم‌گشته،
گریست و نابینا شد …

 

  1. بهاران در 26 اکتبر 2013 در 10:11 ق.ظ گفته است :

    خيلي زيبا بود.

  2. حامد در 9 نوامبر 2013 در 12:37 ب.ظ گفته است :

    خیلی خفن بود این یکی. کوتاه و پرمعنا 🙂

 

 

 

[ RSS نظرات این نوشته ] - [ ارسال بازتاب ]