جایی آن دورها،
پشتِ کوهِ ترس،
فراسوی جنگلِ وهم،
عمق چاهِ تنهایی،
اولین دوراهی،
در انتظار ایستادهام …
این روزها،
دلتنگی را،
در جیبِ لباسهای پاییزیام میفشارم …
شده در تاريخ : 10 اکتبر 2013 | 4 نظر
جایی آن دورها،
پشتِ کوهِ ترس،
فراسوی جنگلِ وهم،
عمق چاهِ تنهایی،
اولین دوراهی،
در انتظار ایستادهام …
این روزها،
دلتنگی را،
در جیبِ لباسهای پاییزیام میفشارم …
بسیار عالی! مخصوصاً قسمت آخر.
یاد یه شعر از فاضل نظری افتادم:
من چه در وهم وجودم، چه عدم، دلتنگم
از عدم تا بهوجود آمدهام، دلتنگم
…
باز با خوف و رجا سوی تو میآیم من
دو قدم دلهره دارم، دو قدم دلتنگم
نشد از یاد برم خاطرهی دوری را
باز هم گرچه رسیدیم بههم، دلتنگم
لطف داری مهدی عزیز!
و ممنون بابت شعر! خیلی خوب بود!
حال این روزهای ماست …
🙂
ای کاش همیشه حداقل دلتنگیای باشد برای فشردن!
هوم……..
چه زیبا…..