آرشیو برای ماه آگوست 2013

حفاظت شده: نه.

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

هشت.

در سیاهی شبی تار …
می‌رفت و دور می‌شد …

می‌رفت، در آرزوی عدم …
می‌رفت، در جستجوی عدالت …
می‌رفت، در تکاپوی آدم‌ها …
می‌رفت، در شلوغی شهر …
می‌رفت، در تمنای فراموشی …
می‌رفت، در سرمای خورشید …
می‌رفت، در سکوت ستاره‌ها …

می‌رفت و خودش را -با همه تنهایی- جا می‌گذاشت …

می‌رفت، که رنگ خیال‌اش را،
بزند به این واقعیت، که آدم‌ها خودپرستند …

می‌رفت و دور می‌شد،
دل‌تنگِ تمامِ خاطراتی که نداشت …

هفت.

تکیه‌داده بر سست‌ترین بغض تاریخ‌اش،
در ابری‌ترین هوای پاییزی،
معادلاتش را در دستگاهی نو می‌نواخت …

روی کلید سُل،
نقش پیچشِ مویی را،
بر هر پنج انگشت‌اش نقاشی می‌کرد …

قلم‌موی پهن‌اش را،
آغشته به احساس‌اش،
روی بومی شفاف می‌خواند …

از هر شعری که گفته بود،
کلمه‌ای به یادگار می‌گرفت،
دستان‌اش را پر از خاطره‌ی شکفتن می‌کرد،
و از مبدا مختصات‌اش دور می‌شد …

شش.

تک‌درخت،
سال‌ها به انتظار بارانِ ابر سیاهی مانده بود،
که روی هر لحظه‌ی کویر،
سایه انداخته بود …

همان بادی که هر روز،
عطر تک‌درخت را به ابر می‌رساند،
ابر را راند …

کویر،
سراسر آفتاب …
تک‌درخت اما،
در انتظار باران،
به سایه عادت کرده بود …